۩ ترنم آموزش ۩

آموزش ابتدایی- ر وش تدریس - روانشناسی و...

۩ ترنم آموزش ۩

آموزش ابتدایی- ر وش تدریس - روانشناسی و...

با تغییر باور ها زندگی خود راتغییر دهید


تفسیر احساسی تجارب کودکی،درما باورهایی ایجاد میکند که برخی از این باورها به دوران بلوغ نیز انتقال می یابد.آلبرت الیس ده باور راعامل اصلی نابهنجاری های روانی می داند.اولین آنها این است که ماباید تأیید ومحبت دیگران را جلب کنیم.این باورافراطی ازرشدبیمارگونه انگیزه ی پذیرش اجتماعی نتیجه می شود.یک فرد بالغ می تواند عدم تأییدهای دیگران راقبول کند،وبی آنکه رنجیده خاطر شود به دیگران اجازه دهد اوراتأیید نکنندویاد بگیرد که این انتقادها راتحمل کند وازآنها به نفع خود سود ببرد. این باور غیر عاقلانه باعث آزار همیشگی صاحب باوراست.وقتی نیازمند عشق دیگران هستید همیشه مجبورید دوست داشتنی به نظر برسید،اماآیا کسی وجود دارد که بتواند همیشه دوست داشتنی باشد؟توجه داشته باشید که شما هرچه بیشتر نیازمند محبت دیگران باشید،مردم احترام وتوجه کمتری به شما خواهند کرد،.اگرچه ازدلجویی های شما خوشنود می شوند.اماشما را آدمی ضعیف وغیر قابل تحسین می دانند.وقتی انرژی خود راصرف فعالیت های بیرونی کنید،کمتر نگران نظردیگران خواهید بود.یک باور غلط دیگر: همیشه بایدثابت کنم که آدمی باکفایت،شایسته وموفق هستم.بدیهی است که تقریباً کمتر کسی پیدا می شود که دراکثر زمینه ها باکفایت ولایق باشد،تقریباً هیچ کس نمی تواند درتمام زمینه ها فردی لایق وکارآمد باشد.حتی انسانهای بزرگ ونابغه هم نقطه ضعف هایی دارند.با این باور باعث احساس ناامنی وبی ارزشی خواهید کردبنابراین همیشه برای دیگران عمل خواهید کرد وتمایلات خود رانادیده می گیرید با این گونه جملات کد؛من فقط وقتی خودم را قبول دارم واز وجودم لذت می برم که عملکردم مثل دیگران ویابهتر ازآنهاباشد. شمااگر خیلی نگران موفقیت وشکست خودباشید،از خطرکردن،اشتباه کردن یاانجام کارهایی که واقعاًدوست دارید،خواهید ترسید،این دوباور غلط دربین نوجوانان وجوانان بیشتر رواج دارد.باور سوم: وقتی مردم رفتارهای آزاردهنده وناعادلانه ای دارند،باید آنها راسرزنش کرد وآنها رابد وشریر دانست.این فرضیه هم باچنددلیل اشتباه است:بیشتر انسانها برافکار ورفتار خود مسلط نیستند وگذشته ی آنها سازنده ی شخصیت فعلی آنهاست،اما همه چنین نیستند.افرادی هم که پیرو فلسفه ی سرزنش خویش اند،به قدری ازتکرار خطاهایشان می ترسند که ازامتحان کردن کارهای جدید وخطر کردن هم واهمه پیدا می کنند.وقتی فردی را پست وبدجنس می نامیم،تلویحاً منظورمان این نیست که چون قبلاً او اعمال نادرستی انجام داده،پس درآینده نیز اعمال بدی انجام خواهد داد.اما هیچ کس نمی تواند این ادعا راثابت کند.تازه شاید بیزاری شما از او وبیزاری متقابل اواز شما باعث شودتا وی براعمال بدش اصرار بورزد.
شاید بپرسید برای توقف سرزنش دیگران وخودتان ومبارزه با فرض های غیرعاقلانه درپس این سرزنش ها،چه کار می توانید بکنید،ما چند راه توصیه می کنیم؛
هرگاه احساس افسردگی یاگناه کردید،احتمالاًخودتان راسرزنش کرده اید،درچنین مواقعی فوراًسعی کنید بفهمید برای سرزنش خودتان ازچه جمله هایی استفاده کرده اید.معمولاًشما به خودتان می گویید«من اشتباه کردم وبه همین خاطر آدم خوبی نیستم وبی ارزشم»اما می توانید این جملات بد را به این شکل تغییر دهید:«شاید اشتباه کرده باشم،انسان ها غالباًاشتباه می کنند،حالا چطور می توانم بفهمم دقیقاًچه اشتباهی کرده ام،تا دوباره آن راانجام ندهم؟».
به عبارت بهتر:باید خود را مجاب کنید تاروش واعمالتان راتغییر دهید.پس اگر می خواهیداعمالتان اخلاقی باشد،باید سعی کنید صادق ومسؤولیت پذیر باشید،وبه دیگران صدمه ای نرسانید وبه خودتان بقبولانید که اگر چه بی مسؤولیتی وعدم صداقت،ممکن است آسانتر باشد،ولی رفتارهای اخلاقی دردرازمدت به نفع شما هستندوشما راخشنودتر می کنند.برای آنکه دست ازسرزنش خودتان بردارید،قبول این فکر که چون دیگران می گویندآدم پستی هستم،پستم وخودم هم احمقانه حرف آنها راقبول می کنم باید جای خودرابه این بینش بدهید که من براین دلیل چنین محبتی راقبول دارم،چون خودم این طور می خواهم.سپس باید پیش شماره ی بعدی رابه کارگیرد:برای آنکه دیگر خودم راآدم پست وقابل سرزنش ندانم،بهتر است افکارم را مورد نقدوبررسی قرار دهم وبا گفتگوهای درونی ام،عاقلانه برخورد کنم.
شما می توانید یاد بگیرید که بین مسؤولیت پذیری وسرزنش،تفاوت بگذارید،این شما هستید که غالباً مسؤول رفتارتان می باشید،یعنی رفتار ازشما سرمی زندوشما می توانید جلوی آن رابگیرید،ولی دلیل نمی شود که بی ارزش شوید وتاابد خودرا سرزنش کنید.
وقتی متوجه شدید عصبانی هستید یا نفرت تمام وجودتان راگرفته،قبول کنید که آدم خودبزرگ بین وکمال گرایی هستید.اگر رفتار دیگران شما راناراحت کرد اشکالی ندارداحساستان مناسب است ولی اگر به خاطر اینکه رفتارشان راتغییر نمی دهند احساس ناکامی وناامیدی کنید درست نیست،سرمنشأ عصبانیت شما این طرز فکر است که:«چون من رفتار فلانی رادوست ندارم،اونباید چنین رفتاری داشته باشد».
در حالی که می توانستید چنین چیزی به خود بگویید؛«من رفتار فلانی رادوست ندارم،بنابراین باید ببینم چه می توانم بکنم تا اوراترغیب کنم تارفتارش راعوض کند».شما بااین شرایط جلوی خودبزرگ بینی خودرا خواهید گرفت وخودرامقید خواهیدکرد که اعمال ناخوشایند دیگران رابپذیرید،وجلوی عصبانیت وسرزنش هایی راکه معلول آن است،می گیرید.
اگر به وسیله روش های گفته شده باسرزنش خودتان ودیگران مبارزه کنید،بازهم ممکن است ازبسیاری ازرفتارهای خود ودیگران بیزار شوید.اما این امکان را می یابید که آن چه شما راآزار می دهد،برطرف کنید.

تهیه وتنظیم:رخساره مهردوست
کارشناس روان شناسی بالینی
مشاور آموزشگاه وحدت
استفاده از مطالب فقط با قید منبع مجاز می باشد!
نظر یادتان نرود! ممنون!

نظرات 2 + ارسال نظر
تدبیر جمعه 6 دی‌ماه سال 1387 ساعت 00:10

تمام جغرافیای قلبم را می شناسم. کوههای بلندش را ، دره های عمیقش را، جنگل های فشرده و تو در تویش را و دریاهای ژرف و آبی اش را …



اگر نقشه کشی بلد بودم بی شک بهترین نقشه ها را می کشیدم. ازین سرزمینی که درون من است. نقطه به نقطه اش را بی هیچ اشتباه!


کوههای بلند مهربانی اش را می شناسم ، دره های سیاهش را، رودهای عشقی که به هر سو روان است و جنگل فشرده شک را که از انبوه درختان سر به فلک کشیده پرسش های بی پایان بوجود آمده است.
همه را می شناسم.... همه را می بینم.... هر اتفاقی که می افتد آگاهم....


اما خیلی بد است که آدم زمین قلبش را وجب به وجب بشناسد اما نتواند جلوی زمین لرزه را بگیرد!...می بینم که ابرهای باران زا می آیند ، می بارند و می روند . سیلاب ها را می بینم که بر زمین دلم جاری می شوند… اما راهی نمی شناسم که راه بر سیلاب ها ببندم. وقتی برف عشق می بارد می دانم که همه جا یخ خواهد زد، منجمد خواهد شد و راه را بر پویایی رودبارهای کوچک خواهد بست …



اما … در بارش این برف، در روان شدن سیلاب، در لرزش زمین…ناچارم ناچار!


این اتفاقها که می افتد خارج از گستره توانایی من است… آگاهی من آمدنشان را پیش بینی می کند اما جلوی رخ دادنشان را نمی گیرد… این آگاهی تنها رنجم می دهد.





چرا که می دانم…می دانم که چه ها در سرزمین دلم خواهند کرد و من در برابرشان جز "نگریستن" چاره ای ندارم!


در جست و جوی توانی هستم که "پیش آمد" ها را به چنگ آرد. که ابر و باران را در درونم به فرمان آرد… نگذارد که سیلاب هر کجا را که خواست با خود ببرد و زمین لرزه هر دم که خواست بناهای روشن قلبم را فرو ریزد…


در جست و جوی آن "نیرو" هستم ، آن "توان"، آن "قدرتی " که باز می دارد و جلوی ویرانی را می گیرد. چیزی فراتر از بینش… فراتر از دانستن، فراتر از آگاهی …



جغرافیای قلبم را خوب می شناسم… پیر و بلد این راهم!...
سپری می خواهم که در برم گیرد و سرزمین قلبم را از گزند "آمدنی های ناگهان" در امان نگه دارد. سرچشمه ای که رویین تنم کند.
این " نیرو " را ، این "توان" را، این "سپر"را، این "سرچشمه " را نمی شناسم!


هنوز پس از اینهمه سال که از فوران آگاهی می گذرد می بینم که بسیار "ناتوانم"! بسیار بیشتر از بینشی که دارم… بسیار دردناک تر از "آگاهی" ای که بدان می بالم… با چشمان جغرافیادانم ناتوانی ام را روشن می بینم. اما درمانش را نمی شناسم. از چه جنس است؟ از کدام سو می آید؟ چگونه می آید؟ می آید؟

انجمن تخصصی الکترونیک ایران سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:07 http://www.electronix.ir

با سلام

از وبلاگ شما بازدید کردیم. نسبتا جالب بود.

در صورت تمایل از وبسایت ما نیز دیدن فرمایید.

باسپاس
انجمن متخصصان الکترونیک ایران

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد